سپیدهسپیده، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

گل دخترم سپیده

رفتن سپیده جون به تئاتر

هفته ی گذشته ی به اتفاق ایرانیان هنر دوست به سالن بن رشیق پایتخت رفتیم. یکی از گروه های هنری کشور عزیزیمان در جشنواره قرطاج شرکت داشت و  در این سالن اجرای تئاتر و نمایش داشت. سپیده جون هم برای اولین بار بود که در چنین فضایی قرار می گرفت .   وقتی وارد سالن شدیم از اجرای نمایش چند دقیقه ای گذشته ای بود و به قسمت موسیقی و رقص محلی بود  و سالن کاملا تاریک بود و فقط صحنه ی نمایش قابل دیدن بود. حتما برای سپیده جون چنین فضا و محیطی خیلی تعجب برانگیز و جالب بود معلوم بود که پیش خودش فکر میکرد اینجا کجاست دیگه که بابا و مامان منو اوردن !!!! چونکه فضا خیلی تاریک بود سپیده جون از من جدا نمیشد و حتی راضی نمیشد که بر روی صندل...
27 دی 1390

سپیده در شهر حمّامات

شهر حمامات یکی از شهرهای توریستی کشور تونس هست که تقریبا 50 کیلومتر با شهر تونس(پایتخت) فاصله داره دیروز سپیده خانم ما روز خوبی رو در ساحل و جاهای دیدنی این شهر گذروند گرچه بعضی وقتا بهونه گیری میکرد و گریه، حتما خسته شد بود طفلک آخه اون عادت داره تو خونه تا بعد از ظهر چند بار بخوابه ولی در حمامات این امکان براش فرهم نبود از طرفی هم باد شدید و ردی هم می وزسد ولی در کل روز خوبی رو با دیگر بچه های ایرانی و همکاران سپری کرد     این چندتا عکس هم با مکافات ازش گرفتیم یه جا که گیر نمیکرد یه فضای باز به وسعت ساحل پیدا کرده بود و می دوید هرند متر هم یه با می افتاد و همینجور رو شکم تکون نمی خورد تا من بیام و بلندش کنم ...
18 دی 1390

3- شب یلدا

این شب یلدا دومین شب یلدایی بود که سپیده هم در اون شرکت داشت. البته شب یلدای امسال با شب یلدای پارسال خیلی فرق می کرد یکی اینکه شب یلدای امسال خارج از کشوریم ( کشور تونس) و فرق دیگه اینه که امسال سپیده کوچولو هم یکی از خریدکنندگان شب یلدا بود. اینم سپیده خانم در حال خرید میوه ی شب یلدا البته هرچی دنبال هندونه ی شب یلدا گشت پیدا نکرد   اینم چیدن سفره بدون هندونه ما که هر چی این اطراف رو گشتیم رد پایی از هندونه در حی النصر پیدا نکردیم برای جبران نبود هندونه یا ماژیک تصویر یه قاش هندونه کشیدم البته سپیده هم کمک کرد       ...
4 دی 1390

2 - بیدار شدن سپیده

امروز هم مثل هر روز صبح رو با گریه شروع کرد. البته صبح زود نبود تقریبا ساعت ٨  . اونو بغل کردم اوردم روی مبلا نشوندم. کم کم حالش داشت جا می اومد موها تو هم و چشما پف کرده ، خمیازه می کشید اونم از نوعی که در تصویر می بینید . قربونت برم بابا که چه خمیازه هایی می کشیدی تلویزیون رو باز کردم شبکه جام جم ١ برنامه آفتاب مهربانی داشت اتفاقا در مورد بچه ها و پدر و مادرا صحبت می کرد. سپیده هم نشست و به برنامه نگاه می کرد بعد یه میان برنامه پخش کردند که یه موسیقی شاد بود سپیده هم با دست زدن ترانه رو همراهی می کرد بعدش هم یه خنده ی نازنازی برای بابایی ...
1 دی 1390
1